گفت و گو با دکتر محسن جهانگیرى
گفت و گو در اقیانوس عرفان ابن عربى و فلسفه اسپینوزا
اشاره:
دکتر محسن جهانگیرى استاد فلسفه دانشگاه تهران و پژوهشگر عرفان ابن عربى و فلسفه اسپینوزاست و این دو را اقیانوس بىکران مىداند.اثر دکتر جهانگیرى درباره ابن عربى کتابى است ممتاز و کمنظیر که مرجع ابن عربى پژوهان است.
کارنامه دکتر جهانگیرى به پژوهش در آثار ابن عربى، اسپینوزا و بیکن محدود نیست و سالها تدریس منظم و تربیت شاگردان فراوان در حوزه فلسفه از جمله تلاشهاى اوست.
کتاب ماه ادبیات و فلسفه نشستى را براى بررسى کارنامه دکتر جهانگیرى اختصاص داده که با حضور ایشان، دکتر نصر الله حکمت و دکتر رضا سلیمان حشمت برگزار شد که حاصل آن در اختیار شماست که با یادداشت حمید رضا ابک آغاز مىشود.
***
حمید رضا ابک:دکتر محسن جهانگیرى، براى ما آنارشیستها و ولنگارهاى دانشکده فلسفه، کاملترین نماد و مفهوم لعنتى بود؛نظم و تاریخ.افتخار مىکرد که پنجاه سال است در هیچ کلاسى غایب نبوده و ما زیر چشمى به هم ندا مىدادیم که اى بابا چه افتخارى است.
حتى یک بار هم که آنفولانزا گرفته بود و خبرش مثل بمب در دانشکده صدا کرده بود و همه منتظر بودیم که اولین تجربه سرمستانه ناشى از غیبت او را از سر بگذرانیم، از راه رسید و اتومبیل قاجارى مسلکش را که همچون خودش متین و استوار حرکت مىکرد، کنار مجسمه فردوسى دانشکده ادبیات پارک کرد و آسمان بود که بر سرمان هوار شد.درک عجیب و غریبى از وقایع تاریخى داشت.کمتر در این باره حرف مىزد اما همان تحلیلهاى گاه و بیگاهى هم که درباره اتفاقاتى چون 28 مرداد و مشروطه مىداد بسیار روشنتر و مستدلتر از لاطائلاتى بود که تحلیلگران و پژوهشگران تاریخ گوش فلک را با آنها پر کرده بودند.یک بار که با آن آرامش همیشگى یادى از روزهاى سالخورده و سپرى شده ایرانى مىکرد، رندى بلند شد و خطاب به او گفت:استاد، براساس نظر فلان نویسنده، این اتفاق در آن روزها به صورت دیگرى رخ داده است.لبخند همیشگىاش را تحویل دانشجوى فرصت طلب
داد و گفت:پسر جان!من خودم تاریخام.آن روز هم در آن واقعه حضور داشتم.با بسیارى از هم کیشان فلسفه آموزش، تفاوتى اساسى داشت. از میان تمام موضوعات فلسفى، تنها به چند موضوع خاص بسنده کرده بود و فقط درباره آنها سخن مىگفت.به همین خاطر هم وقتى بىهیچ ادعایى ترجمهاش از«اخلاق»اسپینوزا را منتشر کرد، همه منتقدان نظام آموزش فلسفى آکادمیک را در ایران به حیرت واداشت که کارى کارستان کرده بود، کارى که براى بسیارى از اساتید دانشکدههاى ایرانى، بیشتر از مقوله تفریحات جانبى به شمار مىآید.آموخته بود که تمایلات قلبىاش را در استدلالهاى فلسفىاش دخالت ندهد.منتقد ملا صدرا بود اما«مشاعر»او را بسیار بهتر از طرفداران سینه چاک آخوند شیرازى تدریس مىکرد.با این حال متواضعتر از آن بود که آزاد اندیشى و جنبههاى رادیگال تفکر انتقادىاش را در بوق و کرنا کند.یک بار که شیطنت کردم و از او خواستم در یک سخنرانى عمومى به شرح انتقاداتش از ملاصدرا و مبحث اصالت وجود بپردازد، گوشم را مهربانانه کشید و حالىام کرد که پسر جان، باز هم فراموش کردهاى که من تاریخم و عبرت آموز تجربههایش.اشتباه نکنید.جهانگیرى به مدد لطف خداوندى، هنوز هم سر حال است و در گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تدریس مىکند.این منم که به جور روزگار از لذت مصاحبتش محروم شدهام و به همین خاطر است که فعلهاى این نوشته کوتاه در قامت ماضىهاى غبار گرفته و رنگ و رو رفته ظاهر شدهاند.
جهانگیرى:حدود سال 47 درسهاى دوره دکترى فلسفه را در دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات و علوم انسانى به پایان رساندم.مثل همه تصمیم به تدوین پایان نامه گرفتم در این موضوع با مرحوم استاد دکتر غلامحسین صدیقى مشورت کردم.
البته ایشان در گروه فلسفه درس نمىداد.استاد جامعه شناسى بود. ولى من قبلا افتخار شاگردى وى را داشتم.او به من همواره اظهار محبت مىکرد.موضوع پیشنهادى من«اندیشههاى فلسفى خیام بود»استاد بزرگوار پیشنهاد بنده را پسندیدند.پس از چندى مدارک و منابعى به زبان فارسى، عربى و انگلیسى معرفى کردند.من در این خصوص با آقاى دکتر سید حسین نصر هم که در آن وقت استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران بود صحبت کردم ایشان هم موضوع مزبور را مناسب دیدند.سپس
با مرحوم دکتر یحیى مهدوى که هم استاد ما بودند و هم مدیر گروه مشورت کردم نظر معظم له را مساعد نیافتم.فرموددند«اندیشههاى فلسفى خیام»مناسب گروه ما نیست.زیرا گروه ما فلسفه غرب است.
موضوع پایان نامههاى دکترى یا باید فلسفه غرب باشد و یا تطبیق میان فلسفههاى غرب و فلسفههاى اسلامى.
مرحوم دکتر سید احمد فردید در این نشست حضور داشت«تطبیق میان وحدت وجود ابن عربى و وحدت جوهر اسپینوزا»را پیشنهاد کرد.
دکتر مهدوى هم تأیید کرد.من هم پذیرفتم وارد مطالعه و تحقیق شدم.
پس از مدتى دریافتم که موضوع وسیع و دامنه دارى است.عرفان ابن عرى را اقیانوسى یافتم پر از افکار بدیع و نوظهور و تخیّلات خلاّق و سازنده، که ذهن هر انسان معارف خواه و فرهنگ دوست و نوگرا را به خود جلب مىکند.فلسفه اسپینوزا را هم دریایى بیکران دیدم که به راستى وسیع و عمیق است.هر اندازه تحقیق و بررسى شود باز هم نیازبه تحقیق و پژوهش جدید دارد.
آن زمان رسالههاى دکترى محدودیت زمانى نداشت.گاهى اتفاق مىافتاد، ده الى پانزده سال طول مىکشید.ولى من تنظیم و تدوین رساله را در سه سال به پایان رساندم.در سال 1352دفاع شد مورد قبول استادان و داوران قرار گرفت.پس از آن تصیم گرفتم که حتى الامکان تحقیق و تدریسم را محدود به موضوع رساله یعنى عرفان ابن عربى و فلسفه اسپینوزا کنم.زیرا مىدانستم موضوع تحقیق هر اندازه محدودتر باشد مفیدتر و پربارتر خواهد بود.
من موفقیت غربىها را در همین مىدانم، که همواره در موضوعاتى محدود تحقیق مىکنند، در نتیجه به اکتشافات و اختراعات جدیدى دست مىیابند.از تفنّن و کلىگویى احتراز مىجویند.امیدوارم پژوهندگان جوان ما بدین نکته عنایت کافى داشته باشند.اما متأسفانه من در تصمیم خود توفیق کلى نیافتم.زیرا گاهى به موضوعات دیگر هم پرداختم.اى کاش توفیق کلى حاصل مىشد، که در این صورت به نکات جدید و دقیقى پى مىبردم:در نتیجه براى خودم رضایت خاطر بیشتر و براى دانشگاه و کشورم اعتبار و آبروى افزونترى کسب مىکردم.امیدوارم پژوهندگان جوان توجه داشته باشند که دوره تفنّن و تکثّر گرایى سپرى شده، به تعبیر مرحوم دکتر فردید دوره علاّمگى بشر پایان یافته است.عصر ما تخصص و اختصاص است.دامنه علوم و موضوعات و مسائل وسعت یافته پرداختن به علوم و موضوعات متعدد کارى بىحاصل و بىفایده است.پیشوایان دینى ما هم فرمودهاند.«رحم الله امرا جعل همّه همّا واحد».
نصر الله حکمت:مطالبى که مىگویم به هیچ وجه معرفى ایشان و یا تعریف و تمجید از ایشان نیست، ایشان از تعریف من بىنیازند و به قول اهل منطق معرف باید اعرف از معرّف باشد و در حقیقت ایشان معرف بنده هستند و من در نسبت و اضافهاى که با ایشان دارم از ایشان کسب تعریف مىکنم.سالها در محضر ایشان شاگردى و تتلمذ کردم و جدا این برایم افتخار است.همچنین مباهات مىکنم که راهنماى آموختهام اما مهم ترا از آن این است که ایشان علاوه بر اینکه معلم فلسفه شاگردانشان بودهاند، معلم اخلاق آنها نیز بودهاند، حکمت نظرى و عملى در وجود ایشان جمع شده است و همان مطلبى که ایشان در مورد اسپینوزا فرمودند، در مورد خودشان نیز صادق است یعنى ایشان جامع حکمت و فضیلت هستند.حکمت نظرى را نظرا، و حکمت عملى را در عمل به ما آموختند.مطالب بسیارى از محضر ایشان آموختهایم و من نمىتوانم آنها را بشمارم اما یک موردى که ناموختهام این است که:«قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد»؛این را از محضر ایشان نیاموختم که قدر ایشان را بدانیم.یک نکته بسیار مهم دیگرى که از ایشان آموختهام در طى سالهایى که در محضرشان تتلمذ کردهام و در لابهلاى آثار ایشان نیز موج مىزند و به چشم مىخورد، عدم اتکاى به خویش است؛یعنى در عین حال که براى علم و دانش تلاش مىکنیم هرگز نباید صرفا به سعى خویش تکیه کنیم و به قول حافظ:
تکیه بر تقوا در طیقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد تو کل بایدش
در همین مجموعه مقالاتشان ایشان در مورد شیخ بهایى نکات بیسار مهمى را فرمودهاند از جمله اینکه شیخ بهایى واقعا به تمام علوم عصر خودش از صرف، نحو ادبیات، منطق، فلسفه، معمارى و هنر و مانند اینها تسلط و احاطه داشته است اما همه اینها را هم نقد کرده است و به ما گفته که در کنار همه اینها آن چیزى که از اهمیت برخوردار است یان است که ما ایمان به خدا داشته باشیم و به حکمت ایمانى برسیم.چون فرصت کوتاه است اشارهاى به آثار ایشان مىکنم؛اگر به لحاظ کمى آثار ایشان را نظر بکنیم، اندک و انگشت شمار است اما به لحاظ کیفى، کیفیت آثار ایشان قابل احصا نیست.بنده به برخى از این کیفیات اشاره مىکنم.
از آنجایى که ایشان انسانى وارسته است و قایل به اینکه علم و دانش هرگز نباید وسیله تفاخر و خودنمایى باشد؛و علم نورى است الهى که «یقذفه الله فى قلب من یشاء»که باید براى رضاى خالق و خدمت به خلق آموخته شود، این شخصیت و این نیت از لابهلاى سطور آثار ایشان ... ادامه در لینک